در همین بیابان
تکیه می کنم به سایه ام
و از تشنگی می میرم
فرض کن که باران نیامده باشد
من
تشنه ای حرفه ای هستم
حرف نزند
حرف می زنم با خودم در شب
دست نزند
دست می زنم خودم را شبها
و صبح ها
روح خیس برهنه ام را
بر طناب می اندازم
نیاید اصلن
در همین بیابان
ذوب می شوم به سنگها
و از نبودن اش
با خیال راحت
سردرد می گیرم
[+] --------------------------------- 
[0]