آزر
می گویم زن
و یاد زنبیل قرمز مامانم می افتم
خانه های قرمز و جای دوخت روی دسته هاش
یاد رشد ژاکتها
اشتیاق غذای قدیم
اشتیاق چیزهای دور
- یکبار مامانم زنبیلش را به دستم داد و خودشش هندوانه را گرفت زنبیلش سیزده کیلو بود زنبیل مامانم همیشه خیلی سنگین بود دست من را می گرفت توی دستهاش و می گفت دست من خراب شده دستهاش را روغن می مالید دستهاش نرم بود سفید بود یک ماتیک خیلی قرمز داشت که روزهای مهمانی می زد و یک عطر عجیب که بوی مامان بود و روزهای مهمانی عوض می شد -
می گویم زن
و یاد مامانم می افتم
الباقی زنهای زندگی
تنها
پروانه هایی کوچک بودند
[+] --------------------------------- 
[2]