آدم های ایرانی اینجا اکثرن زخمی هستند. یک زخم بدی که هست مداوم در آدم این است که آدم مدام دارد از اینکه جور دیگری غیر آنکه باید فهمیده می شود رنج می برد. یک حسی است که یکجوری داوینچی وار است تو یک حرفی می زنی و احساس می کنی ملت باید بخندند و نمی خندند سعی می کنی تحت تاثیرشان بگذاری و به تخمشان هم نیست. یک تفاوت ماهوی بین زبانها وجود دارد مساله این نیست که تو ترجمه ی دقیق حرفت را نمی توانی بلکه بامزه اش اینست که این چیزی که می خواهی بگویی در اینجا اصلن وجود ندارد. این مساله مال حرفهای خفن توی کنفرانس نیست ها مال چیزهای ساده است. تو احساس می کنی تصمیم داشته ای که جمله ات طنزآمیزتر از اینکه گفتی و با اعتماد به نفس بیشتری باشد همانطوری که توی فارسی می گفتی و این ممکن نیست. زبان آمریکایی طنز آمریکایی و اعتماد به نفس آمریکایی را دارد ولی احساسطت آن نیست. در بهینه ترین حالت عین خارجی ها حرف می زنی و کارت راه می افتد ولی چیزی ته گلویت مانده. عنصر دوم شکستگی مساله ی پشت درماندگی است فیلم های زیر دریایی گاهی از این چیزها دارند که آب دارد می آید بالا و آنها اجبارن یکی از درها را می بندند بعد رفقا می مانند آنور در و آب می آید بالا. بعد سالمها این ور درها به گا می روند همراه آن ور دری ها. قضیه ی ایران به آن شدت نیست ولی به آن شدت هم هست.
[+] --------------------------------- 
[0]