آن شب که مرا کشتند
خرگوشهای حیران در دشت
و گربه های حیران بر دیوار
. لبخندهای حیران مردم بر هم بود
آن شب مرا کشتند
و از رگ گردن
نتپیدن قلبم را
و مردنم را چک کردند
- و نمی دانستند 
صدها ضربه ی چاقو
آرام میکشد آدم را-
آن شب مرا کشتند
و مردنم لهجهای خنده دار داشت
غریب می گشتیم در شهر 
هر دو
من و پروانه
و مردن ما
غریبانه در انقلاب ول می چرخید
توی بحثها وارد میشد
و هر چهار سال یکبار
بازی فوت e بال تماشا میکرد
و با هر بهانهای میگفت
و مردن ما مدام
خودش را
توی گوشهای شهر زمزمه کرد
وشب را عذاب داد
تا ابد که
آرام
به یادشان آوردم
"آن شب مرا کشتند...."
 
 
    
  
  
  [+] --------------------------------- 
   
   
   [0]