ایستاده بود سبز
با چهار فرشته ی شمشیر زن
چهار تا از آن
چادری گل بریزهاش
و تمرکز توجه حق
از شش سوی
ایستاده بود سبز
دستهام را به دستهاش گرفت
و من 
از ستون مچ های رحمانی اش ترسیدم
صدام کرد
"علی...!!"
و من پای ایستادن نداشتم
زبان گفتن نداشتم
دست استغاثه نداشتم
هوا برای نفس کشیدن نداشتم
صدام کرد
"علی...!!"
و علی
از شش سوی
تمام نبودن من بود 
    
  
  
  [+] --------------------------------- 
   
   
   [0]