کاکرو یوگا
وزیده بود باد
روی برفها
به سالها
وزیده بود
ابر تا
خیال و دیده
طبع خاکستر بگیرند
- ترسی در زمستان هست
غرشی در زمستان
و آمدنی
 که انگاری
بسیاری
به اصراری از
نیامدن است
- ترس دارم
و ترس من زامبی است
ترس من زیباست
ترسی که در من است
توی دستهام
در تفنگ
یخ زده
می ترسم از
 زمستان بمیرم از یخ
و عابران اخمق
مرا نگاه کنند 
بگویند
مرد احمق
که مثل ماست
قطره ای خون نداشته
- داشتم
داشتم
داشتم 
داشتم...
می 
وزیده بود باد
و گیسوان مه آلود گرگ را
ریخته بوده توی چشمهاش
و رگ 
که دور استخوان ترقوه
تا شیار ناامید گردن
کابوس بی تفاوتی
از خیال و واهمه بود
ساکت
نعره می کشید
وزیده بود باد
و گرگ ها خیال
از میان گیسهاش
رفته
 بوده
 بوده 
بوده بود
 
    
  
  
  [+] --------------------------------- 
   
   
   [0]