تا نهایت رنجوریم
یک جوری
محتاج هیولای تو هستم
محتاج وردهای تلخت
با لهجه ی رندی
و صدای خنده هایت به افتخاراتم
محتاج پتک های توست این سندان
و دمبی را که
از من بریدی
و در کمد گذاشتی
تکان می خورد هنوز
باور نمی کنی
بیا نگاه کن
دست بزن
- اینجور بود که کلک خوردی
و سردی سقف بر کف پاهات
و یک موج سینوسی
یخ
تنت
یکطور نرم ترد خوبی 
توی رانهایت لرزید
و صدای نفسهای دیو
درست 
روی لاله ی گوشت
{صدای پر طنین مرد گوینده}
نباس می گوزیدی
نباس می گوزیدی 
    
  
  
  [+] --------------------------------- 
   
   
   [0]