فرض کن که آدم یک دانه باشد زیر آسفالت که سهوا قطره ی بارانی به آن رسیده یعنی منظورم این است که فرض کن آدم شاعری باشد که سهوا به خاطر درقی که باسن سرنوشتش را نوازیده به قدر کافی برای نان روزانه و حتی چاپ کامل دفتر اشعار توانا باشد. چیزی که این وسط فراموش می شود یعنی کرده بودم این است که آن دانه فزرتی بدبخت چاره ای جز روییدن و شکستن گردن نحیفش با سختی آسفالت ندارد...
من الان این را فهمیدم... 
    
  
  
  [+] --------------------------------- 
   
   
   [0]