به سینه های دخترک با اشاره
 خندیدند
گفتند سبیه
گفتند مکرم
کرم داشتند
گفت
فی
گفت
مدتش معلوم است
گفتند
 خسته نباشید
به داماد گفتند
و دستمال خونی را
زیر تخته ها گذاشتند 
و گفتند
حال کماجدان
و گفتند
حالا بچه
و گفتند 
خسته نباشی
خانه زیبا شد خانوم
و گفتند
به
و گفتند
 حال
و گفتند
به
و گفتند
حال
و گفتند
به
و گفتند
حال
و گفتند
سال
به سینه های دخترک با اشاره
 خندیدند
و گفتند
تخته
و گفتند
مرده شور
و گفتند
طفلکی
و ما
 برای مادر بیچاره
گفتند
مردها
و گفتند
قباحت
گفتیم
بچه ایم
سبیل نداریم
مادرمان
گفتند
 پستو
و گفتند
 گریستن
و گفتند
جق
و گفتند
کماجدان
و گفتند
تخته ها
و گفتند
جق
و گفتند
پیرزن
و به چشمهای بنفش بچه های دخترک
با اشاره خندیدند
و پرسیدند
خاک تو سرت چرا زن نمی گیری؟ 
    
  
  
  [+] --------------------------------- 
   
   
   [0]