غروب ...
سر برداشت بي انکه مرا نگاه کند غروب را نگاه کرد ...
خواند
"  ذاتي به عقبا نام است و ذاتي به دنيا پس آنکه دنيا را زيبد عقبا را نزيبد و آنکه در عقبا گيرد به دنيا در نگيرد  "
پرسید
" مرا چه ؟ "
خواند
" و بر طریق سلوک دو راه است از دو سوی که بر هم نتابند هرگز و رهرو که به راه اول رود رهرو دیگر نبیند تا قیامت که هم را رسند"
گفت
" نیمیم به راه اول  رفت ونیمی به راه دویم قدم گذاشت"
گفت
"این نیمه آن نیمه به راه مانده بیند و خود نبیند که به راه مانده است"
سر فرو برد بی انکه مرا یا غروب را نگاه کند ... 
    
  
  
  [+] --------------------------------- 
   
   
   [0]