یک روز ساعتت را نگاه میکنی
و میبینی
عکس من توی ساعت تو ست
و توی لیوان
کوایدان من دارد
دست و پا میزند برای رسیدن
و توی آینه
هامون من
از روی شانه ات نگاه میکند
و پشت تمام درها
کلهی براق من است با پیشانی تنک
بعد با خودت میگویی
"یعنی هنوز مردک دیوانه؟"
-بله هنوز گاهی سرم را-
 
    
  
  
  [+] --------------------------------- 
   
   
   [0]