با دستهای گریسی
و دستمال قرمز لنگ
و چشمهای رگتوی ماستی
دل غریبم شدید کاردیناله میخواهد
و قایقی بزرگ
شراب سفید
رفت و آمد موج
صندلیهای بسیار تابستانی...
مثل شاعری اما
که هرگز 
بهترین شعرهاش را نگفته
غریبانه میمیرم
اسکلت میشوم
و دریا
با تراشههای سیاه رنگ ساقهام
برای ماهیهاش
ترشی لیته میسازد
 
    
  
  
  [+] --------------------------------- 
   
   
   [0]