الآن که فکر می کنم اصلن
چیزی نگفته بودم
چیزی به یادم نیامده بوده
نبود
و ات
روی تمام شمارگان ساعت من ایستاده بود
دژم
خمیده ابرو
در بارهای که بر هر ستون
کچلی زفت و ایستاده دارد
عتابدار
با فکر روشنی که دشت را
و دشت
دشت روشن
از وحشیان و شاعران لاغر
خالی است...
شهر در امن و امان 
ساعت دو نیمه شب است
شاعر لاغری 
که گفته چیزی نگفته
نخوابیده
 
 
    
  
  
  [+] --------------------------------- 
   
   
   [0]