غروب بود 
که بچه زوزه کشید
و چشمهاش قرمز شد
نفس های گنده کشید
و بوی تمام جهان را
توی پیشانیش فهمید
و تمام جانش زیبا شد
آماده ی بردریدن
آماده ی 
توی کوه و آفتاب خوابیدن
گرگ 
ماهتاب کامل را
به رفتن معهود
تعبیر کرده بود
و من
جان و سینه هایم را دیدم
که گرگواره ای از آن می نوشید
با دو دندان نیش بزرگ
در دهانی که رج رج دندان داشت
 
    
  
  
  [+] --------------------------------- 
   
   
   [0]