جدیم نگیرید اینا همه اش ادبیاته ;)
حس خیلی بدیه این که تمام زندگیم رو سعی کنم که مردم اطرافم از تراژدی 
های ذاتی خودم دور کنم و همیشه موفق شدم به گا رفتم و شد و یک دفعه هم که 
نتونستم بازم شد این یک
و حس بدیه این که تمام زندگیم رو 
سعی کنم باری به دوش کسی نباشم حتی به قدر یه لحظه ی رسوندن از دانشگا به 
خونه یه سئوال و جواب بیخود با استاد یک سئوال ساده و یه بار سنگین شدم از 
شونه ی این به شونه ی اون  این دو
و حس بیخودیه این که تموم عمرم چیزای زیادی رو پیدا کردم بدون گشتن چیزای زیادی رو از دست دادم بدون اشتبا این سه
و حس بدیه که تمام عمر چشم توی چشم مردم رو راست چشم توی 
چشم نیگا کردم و گفتم راستش رو به من بگید و هیجکس چیز راستی به من نگفت 
غیر وقتی که التماس کردم بهم دروغ بگن این چار
  
و حس بدیه که حسم از حس بدیه هم بدتره این پنج
و حس بدیه  
حس بدیه
بدیه
بدیه
بدیه
بد
بد
بد
بد
مثل
 اینکه بغض کرده باشی و گریه ات نگیره مثل اینکه بری جهنم اصلن بد نباشی مثل
 حس تموم آدمایی که بیخودی مرده اند مثل حس تموم آدمای دیگه... 
    
  
  
  [+] --------------------------------- 
   
   
   [0]