حشره ای کوچک
که توی دیوارهایی به رنگ آبی است
و نمی فهمد چرا پرهاش
نمی فهمد همیشه چرا
در همان بالا می ماند
پلک های ریز می زند
زبان مهربان می زند
روی چشمهاش
و نمی گذارد باد
و نمی گذارد باد
مثل یک ترانه روی حرفهای مردم
تاب می خورد
تاب می خورد
تکرار می شد پرهاش
حشره کوچک بود
حشره آبی بود
هم رنگ دیوارهاش 
    
  
  
  [+] --------------------------------- 
   
   
   [0]