ادامه دارد...
- وقتی
از مردنم
خبر آوردند
دخترم
چار ساله بود
- گفتیم
یعنی 
گفتم
مجید
یعنی بابات
رفته است بهشت
رفته آسمان...
- گر چه اعتقادی نداشتم
سبیل داشتم
- بابات 
پایه توی کار ودکا بود
خوشگل بود
آس دانشگا
چشم هاش همیشه قرمز بود
می گفتند
شبها همیشه دارد...
- و آسمان را من
نگاه می کردم
تا چشم راستم
سوزش گرفت
و اشکم جاری شد
- باور نمی کنی لیلا
آسمان هم
مثل اینجا بود
یکی نشسته آن بالا
یکی ریخته این پایین
و برگهاش زرد
هاش زرد
- "
خوبه حالت دختر؟
بوس نمی دی به بابا؟" 
    
  
  
  [+] --------------------------------- 
   
   
   [1]