Pages

10/05/2008

داستان مرد کون گشادی که یاد گرفت جنازه را بسوزاند

روزیکه
مرده های شهر
از روی هم لغزید
و خش گربه ای از
جنازه روی هم
خوب من
ترسیدم
کار من سخت بود
مرده ها اگر می ماند
اگر
این هیولا
زامبی می شد
کار من
اشکالش
من فقط هوا را
زامبی آلوده کرده بودم

No comments:

Post a Comment