سگدانی
پرده را کشید
گفت
بیا نگاه کن
ببین باد امشب عجب سینه های درشتی
گفت
 توی کوپه های قطاری که رد شد
هزار مرد
 تر از تو
خیلی
 خیلی
و تو کلا یک کم
 - به کله اش
اشاره مبهمی داشت
یعنی
 راستش 
علی جان می فهمی؟ -
گفتم
ولی
گفت 
آخرش چه؟
تو و این
حرفهای هم با خودت
قافیه در کردی
 از هم و
از دیگران
 می
بریده
مغروقی
در
 شعر تازه
داستان تازه
حرف تازه
پرسیدم
 اما
می گفت
می دانی؟
از کسی پرسیدم
می گفتند
تنهایی
و من هم
چاره ای برایت
به هر حال هر کسی
راستش
سکس و کلا
 لاو های خودش را دارد
گفتم ...
 
ولش کن
اصلا
چیز دیگری نگفتم
غمگین و با کلاس
سیگار کازا
بلانکا کشیدم
کتم را پوشیدم
و رفتم در تاریکی
از توی کوچه
 صدای سگ های دشمن می آمد
طبعا کمی ترسیدم
ولی
 داستان اشک و اینها را
مطلقا دروغ گفته بوده 
    
  
  
  [+] --------------------------------- 
   
   
   [2]