...
غمگین و آهسته
اینک چگوری لحظه ای خاموش می ماند
 و آنگاه می خواند
"شو تا بشو گیر ، ای خدا ، بر کوهساران
می باره بارون ، ای خدا ، می باره بارون
از خان خانان ، ای خدا ، سردار بجنور
من شکوه دارن ، ای خدا ، دل زار و زارون
آتش گرفتم ، ای خدا ، آتش گرفتم
شش تا جوونم ، ای خدا ، شد تیر بارون
ابر بهارون ، ای خدا بر کوه نباره
بر من بباره ، ای خدا ، دل لاله زارون"
 بس کن خدا را بی خودم کردی
من در چگور تو صدای گریه ی خود را شنیدم باز
 من می شناسم ، این صدای گریه ی من بود
بی اعتنا با من
مرد چگوری همجنان سرگرم با کارش
و آن کاروان سایه و اشباح
در راه و رفتارش
مهدی اخوان ثالث 
    
  
  
  [+] --------------------------------- 
   
   
   [0]