Pages

10/25/2008

من خودکشی نکردم
دنیا
خسته بود از من
جامه دانم مرا
از روی پل به رودخانه انداخت
دوان به سوی تو آمد تا
لباسهایت را

5 comments:

solmaz said...

پس تمام این مدت می نوشتی و در پستوخانه نهان میکردی! :)

Anonymous said...

سلام!
خیلی خوشحال شدم دیدم باز آپ کردین!ه

Anonymous said...

:-)

Anonymous said...

مینویسی علی‌... میدونستم... :)

Anonymous said...

تصور مي‌كنم باخبر باشم كه در خنكاي بعد از نيمه‌ي خيس كدام شب بود كه او در ادامه‌ي سرخي لب‌هاي‌اش آغاز شد. در يك بستر متروك، شايد حوالي مكث‌هاي طولاني‌اش، احتمالاً در فصل بهار
پس از آن، كلمه‌اي به‌نام رز هم بو داشت، هم شاخ و برگ

Post a Comment