Pages

10/22/2008

استخونستان

غروب جمعه ی کارون
دلم در اکنون است
غروب روز شهریور
صدای جیغ بچه
سیا
چادر دختر
در آب
عکس مارهای مرده
یاد شارکهای کوچک
با
توی قیر
گیر
پرنده ی ماهی خوار...

- بوی نفت
آهوی من را هم
دیوانه کرده است
گیج میزند
فلج
غلت می خورد
تپه هایم را
زخم می شود تنش
عین جویبار
سرخ می شود تنش
سرخ نخل
نخل هم لابد
گیسوانش را
می فروشد به
آتش باد...

- ناراحتم
و تب دارم
غصه هایم دارد
می زند از تنم بیرون
این تلمبه ها
دستهای طعم آهن دارند
و اما آهن
آهن
معنی من را
حرص آدم را
شیر من دارد
می زند بیرون
از کناره های ناخنهام
ماهیان ابله
تا کی آخر دِریا دِریا؟
من هم آخر
زمین شما هستم

1 comment:

Anonymous said...

بر سر و صورت اين خنده زنان خنده زني؟؟؟

Post a Comment