Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 

بچه را
همینطوری که
خون ریخته می از گوشاش
دوان دوان 
از توی راهرو
به مستراح برده اند
خانه را سکوتی
اندوهگین گرفته بود

- همه ی دواهایش راخورده؟
چرا زمین خورد باز؟

مردهای روی پله
رانهای مادری هراسان را
اهسته
مرور می کنند

دکترش گفته می میرد
بچه
 سرگرم خون کم رنگ توی کاشی هاست
ردی از سرخ
با رد دیگری از سرخ
شبیه چیزهای اصلن ندیده است



 

مثل جغدی خوشحال و آتش گیرنده
که رفته است باغ
و از صدای آه مردم
آتش گرفتیده
خمیده مرد
روی پله های باغ نشست

- نظیف کن خودت را
چاپ کن خودت را
معروف شو
با تو بعدش معاشرت خواهم کرد
و هر چه چرت بگویی
خسته نخواهم شد

باد می وزید
و مرد نشسته را
ورق ورق
توی باغ پراکنده می کرد

 


سینه اش را
تخت دردناک سینه اش را
که سهم من بوده از دنیا
وهم من بوده
باز می گذارد
و از لغزش التماس دار انگشتهای دیده ام
توی پیراهن اش زیباست
جودی در وی
به جوعی عظیم
به آرزوهوای لنگ دراز من نزدیک است

ظهر
در ادامه ی وز وز حشرات
تخت سینه بر سینه
کناره می گیرد در مرداب
و سینه اش را
تخت دردناک سینه اش را
رو به آفتاب
وا می گذارد

 
کازامی

چه اتفاق تلخی دارد
خداوندا
چه تلخ اتفاقی دارد
در تن ام
و در وطن ام می افتد
چه سیاه زخم دردناکی
شانه ام را گرفته
چه سرمای بی ناموسی
دارد از ریشه هایم می آید بالا
چه آرزوهای جوانی
تیر خورده از من
در کوچه هایم افتاده
چه شعرهای مجعدی را
نربخته بر
شانه ی کسی
سفید
چارقد کردم
چه تلخ دارد مرگ
هم می زند مرا
شُکر و شِکَر نریخته
شیر نریخته
چه بی اتفاق
هموارگی دارد
نعل می گذارد برکوه

- جنازه افتاده بوده در کوه
داستان گفته بوده
فرهاد بوده
شاید بوده
شاید که کوه ها
همه
پر از
مردهای
بی نظم غمگین مبتذل بوده
با گیسهای فرفری
که سیگارهای تلخ می کشیده اند
 
مرح

دویدن
اسب های این همه دویدن در من
یال های شانه کشیده
چشمهای بزرگ
این همه تاول در من
زخم چشمهای بسیار بزرگ
چشمهای
 تلخِ دردناکِ سرمه کشیده

دویدن
اسب های این همه دویدن در من
تن را
به تن کشانیده و برده

 عرابه ها
 جنازه را
و مگس را
با شکم های باد کرده
دباغ خانه می برد
 
آوای وحش

سگ های دهکده
گرگ ها را صدا زده اند
سگ های دهکده
زیباترین استخوان هایشان را
توی کوچه تپه کرده اند
و فکر قیام بر علیه خود
توی پیشانی شان می چرخد

- عشق
 عین ستاره یکهو شروع می کند دور پیشانی آدم چرخیدن
  چشمهای آدم
 مثل مناظر ون گوک
گرداب های فروتن کوچک می گیرد
عشق
 مثل حسرت برف که در دل بچه های زمستان مانده
مثل یک غم بیهوده
 که کدر می کند و گریه نمی اندازد
 دستهای آدم را
زخم می کند از مشق
از مداد
مشق های آدم را
تمام می کند از التماس تعطیلی
خسته می کند از
التماس خواب

- هیچکدام غذا نخورد
هیچکدام صدا نزد
سگ ها امشب
طور مشکوکی آرام اند

 

عاشقانه نوشتن آسان است
کافی است
 من باشم
تو هم باشی
اعصاب داشته باشی
و گوساله نباشی
عاشقانه نوشتن
 خیلی آسان است

 

گرگ
از سایه نمی ترسد
گرگ
از سرما نمی ترسد
گرگ
حیوان خطرناکی است
اما
شعله ای سرخ
توی دور دستها
توی اعصاب گرگهاست

 

مریخ
درختهای قرمز
و زمین آبی دارد
و سرمه ای شود می
تمام برگهایش در پاییز
مریخ
دوست دارد تو را  مثل احمق ها
و تنش از اتشفشان های بی دلیل پر
سرخ می تا بد بر تو
هر گهی بخوری نخوری

ونوس سیاره ای آبی است
و کلن بسیار
هات و
بی التفات و زیباست
پر از مرمر و
زنان دست بریده ی لختی است
و تو را
جور ناملتمسی خوش دارد
و تنش سفید و صاف
کبود می تابد بر تو
هر گهی بخوری نخوری

 
برای سینه های کوچک اش
دانه ریختم
و گلدان توی پادری را
با دست از آب
شتک زدم
بوسیدم
و گذاشتم خانه
سر به سینه ی دشت
خوابیده باشد
 
دریا
دانه دانه ی اشک های تو را
احساس کرده است
-وقتی پریده ای در آب-
دریا
تو را
چشیده
و در تمام غصه های تو شریک است
دریا شبیه تو نیست
دریا
غصه های هیچکس را
تا ابد فراموش نمی کند
و نا فراموشی
غصه ی بزرگ دریاست

 
در تو جایی نوشته بیا

Patrick Zachmann
Hong Kong 1988
و دیگر ننوشته

 

خیلی آسان می میرد آدم و خاطره هاش برعکس کس شرات ما شاعرها نرمه نرم ساکت و خاموش و محو می شوند فلیپ فلاپهای ریست شده حقیقت خیلی تلخی در خود دارند حقیقت تلخ اینکه چیزی پاک شده از تو که هرگز بر نمی گردد خیلی اسان می میرد انگار هرگز هیچوقت نبوده
همه چیز مدام می میرد آرام درتمام آدم ها
 
در همین بیابان
تکیه می کنم به سایه ام
و از تشنگی می میرم

فرض کن که باران نیامده باشد
من
تشنه ای حرفه ای هستم
حرف نزند
حرف می زنم با خودم در شب
دست نزند
دست می زنم خودم را شبها
و صبح ها
روح خیس برهنه ام را
بر طناب می اندازم

نیاید اصلن
در همین بیابان
ذوب می شوم به سنگها
و از نبودن اش
با خیال راحت
سردرد می گیرم

 

جهان
پر از
حرف های پاره پاره است
پلو های مختلف
که زیر آفتاب سفت می شوند

دانه دانه دنیا را
تا نرم است
از زمین بر دارم
دانه بسازم برای کبوترها

دشتی کبوتر از روی سیم های کوچه
دانه های من را
توی سنگدانشان
غصه می خورند

 

و دستهاش بزرگ بود
و مهربانی دستهاش
توی انگشتهاش
نرم و آرتروز می شد
و با هر نوازشی
درد می گرفت انگشت اش
وهمین
نوازش را
زیبا تر کرد

- چقدر خسته است
چقدر آرام است
چقدر تسلیم است
تا چه بالا زیباست

و دستهاش کوچک بود
توی دستهای آدم گم می شد
دستهای کوچکش آرام
آدم را
مثل مور های کوچک زشت
تکه تکه آدم را
پشت تپه ها می برد
روی دوش می کشید آدم را
و لذیذ
آدم را
پشت تپه ها می برد

- چقدر آرام است امشب دریا
و تا چه اندازه الان
در همین دقیقه
دل من دریاست
و گیسهای هزار پری
روی صخره هاش ریخته
چقدر
گیسهای پری ها
روی صخره ها
شور و
داغ و
اتوزده و
آرام است

 

مرگ
سرد و سایه آخرش می آید
و لاغر و جواد و برهنه من را

مرگ آخرش
خمیده از جایی می آید
و چشمهای داغ من را

مرگ
لغزان و نامهربان و آبی
می آید آخر
می ماند
و هر چه اصرار و التماس می کنم
منگوله دار
من را
توی صندوق رمزدار می گذارد
 
Mother of dragons
.
و تمام جهان در تو بود
در همان اولین بوسه
که زوری نبود
و در همان لحظه ی کوچک
که شاخ و برگ های گیلاس
ططوفان را
اثیر خود نمودند
تمام جهان
در تو بود
در تار و پود گیسهای نبافته ات
حرف های نگفته ات
و آنچه از کلمات
در عرفای اداب تطبیقی نیست
و تمام دنیا در من بود
لا به لای درد در میان چشمهات
بوی صبحگاه شرمگات
شرامنده ی
خوابهای پرومته ها بر کوه
و زخم هایل سفنداری
درد عمیق آن لحظه های در سیاهچال
.
- باز
در میان حرف هام
چرت گفته ام
و باید
از نو
در خرابه های کاخ هام
از کاه و بنزین و پنبه
کالیسی بسازم-
 

مثل طوفان ساکت سگ
مثل اعتراض بی صدای سیاره هایی 
که از نبود اتمسفر ها 
رنج می برند
گیاهان تنهایی
آرسنیک دار
جوانه می زنند
بر سنگ اندام ام
زفت می شوند
در سکوت و
بر هم
انبار می شوند

قلب سیاره
می تپد هنوز گرم
از حرارت خود
 

"ظهر است"
آمد و گفت
و گفت
"ظهر ها
گیاهان رویا می بینند
و از شیرهای بسته نیمه
آب
چلک می چکد در آب
و گفت
دوایر آب را
دست کم نگیرید 
و رویای گیاهان را"


 

دخترک
هیچ چیز نداشت
پستان نداشت
و پول نداشت
غذای گوشتی نداشت
به تن
طبیعتن
گوشتی نداشت
و باید
عین مروارید
توی دستهات نگاهش می کردی
و موهایش را
با فوت
کنار می زدی
از روی چشمهاش

گاهی
لبخند کوچکی می زد
فلوت استخوانی اش را
از جیب اش بیرون می آورد
و ساز زن
می دوید ها به دور

"ارزش اش را نداری
راجع بت که فکر می کنم
زیاد هم تحویل ات گرفتم
و همین چند نت ساده
برای رفع تشنگی پرنده ها کافی است"
 

کت می پوشم
با خودم هم گفتم
فردا
روی عرشه کت می پوشم
نفس نمی کشد کسی
می روم تا همان مقابل کشتی
دست می زنم مجسمه را
و دخترک را
کنده از کمرش
به کابین خود خواهم برد
کت می پوشم
و با عصا و پای چوبیم
برش داشته
اژدها را
و می گذارم مرا
 هدایت کند به هر جا


 

مثل کاجی تلخ
خمیده بر
سیم های برخ
با لبخندی
مثل خالکوبی سیاه فریادی
روی سینه های نشمه ای ساکت
از تمام عکس هاش
بی حال و تلخ
چشم می دوزد بر من با سوزن
درد می کشد یا
اصلن خیالش نیست


 
خفیف و
بد حال و
کون بزرگ و
رنگارنگ
مادر من
اصرار دارد که
مامان نیست
توله ندارد
"تو هم
یکی مثل الباقی گوسفندها"
مامان می گوید
"کمی خاکستری تر
کمی غمگین تر
بی سوادتر از بقیه
مثلن
یکی
از همین گوسفندهام
دکترای شادمان فلسفه دارد
یا آن یکی رفقام
از فلوبر کتاب ترجمه کرده
تمام پشم هاش
 از بهترین علف های دنیا سبز است
اگر بدانی من
بدانی من
از کدام گله ها
چه بزهای ریش دار
پاره کرده ام
کجا رفتی باز؟
خودت را کجا کثیف کرده ای؟
توی برفها نرو
امشب هم
چون هوا سرد است
توی برفها تنها می خوابی"

ماه می آید شبها بر کوه
و در  خواب گرگ ها
فریاد می کشد



 

می گوید از تو بی
نگاه می کند به چهره ی زارم
و می گوید از نه فقط تو
از جهان بیه
از جهان کلن
از جهان دون

- و دونه ی اشکی از چشم چپ اش می ریزد 
چپ کلن عالی است
به قلب نزدیک است
ممه های بزرگتری دارد
و شیطان هم
دست چپ بوده -

و جهان
 از تمام جهات توسعه می یابد
در تلاش اینکه من را
آلوده کند با بی
و من
که پاکبازی خفن و شفاف ام
عصا زنان
تق تق
می گریزم از دنیا
از سیمهای دائمن
 انتشار یابنده اش
و درد های بی دلیل
ادامه یابنده
می گریزم از تمام لامپهاش
حباب هاش
از خودم حتی
سایه ی خودم حتی
روح ریده ی خودم حتی
حباب خالی شیشه
دور از دنیا
بسیار دور از دنیا
مثل پروانه ای ابله
که از چراغ ها
به سوی ماه باغ ها
گریخته

شعر می آید آنجا
و سینه ی چپ را

 

چه گرگ باشد
چه نباشد و تنها
مشغول زوزه کشیدن باشد
چه اصلن به دورها 
رفته باشد
پای برهنه در برف
یخ خواهد زد
و چشم های تیله ای
بی نور
توی برف ها بی نور
باز و بسته خواهد شد
جنازه یخ خواهد زد
و حتی
توی بادها
تکه تکه هم خواهد شد
حتی نبودن گرگ هم
برای نبودن و یخ زدن کافی است
ببند آقای حر
ببند
حسین 
بدون فرات هم
زیبا شهید خواهد شد

 
همارواره حسابی
یاد ویودت مرا
به باد داده است باد
عین باد کویراویر
که تاپ و توپ شن ها را

همار واره
تا ابد ناباد
اسبهای تشنه
به چشاچشمه می آیند
گریه می کنند
به بیابان بر می گردند

همارواره ماهی ها
با چشم های دایره ای مبهوت
نگات می کنند
که می رواروم پایین
مثل مرده در دریا
 

و زخم بود
تمام دستهاش از پارو
و شانه هایش از تور
و تور
تور مهربان سخاوتمند
تور تیغ و  ماهی را
از اسم های کوچک شان می دانست
از چشم های کوچک شان هم می دانست
و دانستن
تنها
دردی بزرگ بود
برای گلویش
گفت
"درد می کنم علی
زیاد درد می کنم
خوابم نمی برد شب ها"
و گیس را
که باد پیچ داده بود براش
کنار زد از پیشانی
 گفت
"غروب ها یادت نمی افتم
دلم تنگ نمی شود برات
و همین
همین قسمت از من
زیباست"

و ظهر بود
تشنه بود
و تلخ از ما
به سمت دریا
قایق گرفته بود

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM