Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 

پاییز
که زنهای در خیابان
مردهای قلاده دار را
شادمان
با طنابهای در لباسهایشان
در خیابان می گردانند
پاییز
سگ کشی را دوباره ببین
و یاد من بیافت
یاد پودل
مریض کم موی ات
 
اگر خط سینه هات را بگیری
به من می رسی
 اگر رفیق شوم باهات
دیگر
قلاده خواهم داشت
و پیدا کردن من آسان است
اگر رفیق شوم باهات
از دندان پیشم
عو عو
به نخ های تو
بسته خواهم بود
 

یکی یکی
لباسهای خاکستری و قهوه ایت را باید
دربیاورم
و باید برات
سینه بند تنگ سیاه
دامن خیلی کوتاه
و جوراب های بلند بگیرم
شعرهای غمگین بافته بسازم
و نگذارم
آدم ام کنی
خجالت ات بدهم
کثیف ات کنم
و تو را
ترزای بچه زای مادر را
کامپلیت کنم
دقیقن همان که
خودت می خواهی
ولی نمی دانی
 
و تو غمگینی
و من تنهای ام
این قانون دنیاست
تنهایان
می روند روی وال غمگین ها
و عکسهای آنها را
هزار بار می بینند
 
اگر آمدی به خانه ی ما
حواست باشد
آب کم بود
درخت چنار خشک شد
و خانه ی ما دیگر
درخت ندارد
اگر آمدی حالا
شب بیا
چلچراغ کذاشته ایم
با فلورسنت های غمگین ارغوانی
و عکس شهید
و بوی گلاب
بیا و
برای من دعام کن
و روی قاب عکس هام دست بکش
و گریه نکن
چون من
رفته ام کربلا
و با حسین و امام و آهنگران محشورم
اگر برگشتی
به حرفهای مردم
توجه نکن
شهادت توی ذات من بوده
و از همان زمان کودکی
عاشق تو و
شهادت بودم

 
به شب که رفته است  بگو که برگردد
به ماه هم بگو که تازه بپوشد  قمر گردد
به بامداد بگو که زود آمدی کس کش
که یارمن تازه برنامه دارد که خر گردد
 

وقتی که خوشحال است
راه راه خاکستری می پوشد
و وقتی که مستی
در کنارت می نشیند
و منتظر می ماند
تا برای شماره اش التماس کنی
دنیا
دختری است مثل تو
که سینه های غمگین دست نخورده دارد
سینه بندش را شل می بندد
 خاکستری و قهوه ای می پوشد
 غصه می خورد
و یاد من می افتد
 
هما

آتش گرفته است

و زنی مدام
که مرده است مدام
داد می کشد در سرم
با صدایی که شبیه بی خوابی دخترهاست
داد می کشد سرم
"بگو
بگو
علی
بگو"
و علی
که دختر لالی گمنام است
با حاطرات تلخ مادر مرده
می گوید آرام از دنیا
و می گوید آرام از دنیا
و می گوید آرام از دنیا
و می گوید آرام از دنیا
و می گویدا...

فروید لبخند می زند
تماشاچی لبخند می زند
و مادرم
ساکت
می رود به تاریکی
انگار
پرنده ای کوچک از خوشبختی را
برده باشد
 
بادی بودینگ

باد
در دامنت پیجیده باد
و من نیستم تا
گوشه هاش را بگیرم
تور
در تمام گوشه هات رفته تور
و در هیچ جای اندامت
ردی از نفس های من دیگر نیست
انگار در
در تمام آنچه بوده
من
نبوده ام
انگار
هرگز نکرده ام تو را
و عشق ات نبوده ام
کیف به دوش و لنگان
نیامده ام خانه
و غمگین و انگار
عاشق نرفته ام از خانه
انگار باد
دستهات را
و قصه هام را
گرفته
برده باد
وزلف های کوتام را
توی صورتم زبان زده
پرنده پرواز داده
کشتی برده
با زحمت انگاری
تمام نمکهای دریا را
ریخته بر 
 ساحل و
رفته است باد

 

مثل تا شده از
 سفید های دخترانه
بیا
تا
تورا
بو کنم
و بمان



 

RnOld

اشتباه می کنی که فکر می کنی ضعیف ام
قلب من هنوز ضعیف نیست
می توانم تو را
بو کنم تا صبح
و تازه صبح هم هنوز
کمی زنده باشم هم
 

غم
درخت می شود
ریشه می کند را
 میان سنگها
و سبز می شود کناره ی چشمهاش
و هر چه آدم
نگوید یا
بگو
ید یا
کافی نیست
غم
تباه می کند جور خوبی
روی هره می نشیند
و لای لای
تکان می دهد
پای برهنه اش را
غم
نه می گوید
نه می شنود
نه
برای خودش تنها می ماند
ایستاده می ماند
و بعد آخر شعر
تا مدتها
زنده می ماند

 
گفت
"همه چیز تمیز و تازه خواهد بود
من
می روم دنبال بهتر از تو
و تو
قول می دهی که زنده می مانی"
گفت
"قول بده تابوت
حتی اگر مردی
باز هم زنده می مانی"
خاک را توی صورتم می زد
نکیر دنیا آنجا بود
من در کفن
دنبال تابوت ویژه می گشتم
 

یک شمشیر در برابر صدها هزار
لشگر آمده است
با تمام یزید ها
عمر ها
شمر ها و
هروله های بیابانی
با تمام دیوهای وجود دار و ندار و
قاتلین خیابانی
و مکر های قطام و عایشه دار
از همان که می دانی
تمام resource دنیا برای بد کردن
مهار کردن
خواباندن
تمام جهان آمده با تشتی
برای بریدن سر
و تیر دانه دانه نشاندن به ذوالجناح
علی ولی
هنوز
بر سر همان چاه است

 


عطر گوسفند
طویله را پر کرده
و تفنگ کشاورز
سرشار از گلوله های لذتبخش است
پاییز آمده
و جهان
جور زیبایی
بیهوده است
بزغاله ها هنوز
التماس خورده شدن دارند
و فولاد گیره های توی جنگل
فریاد وا گرگ اشان پیداس اما
چشمهای بیمار گرگ
سنگین است
و جهان جنگل
بدون گرگ بی معناست

- کاش باد بیاید
و عطر مزرعه را
لای تک درختها
بپیچاند

- کاش باران بیاید
تلف کند مرا
 از غمگینی

 

می آیند
غصه  می خورند
و پاک می شوند
جملات بیهوده
بدون اینکه
نظر داشته باشند
درباره ی دنیا
شعر های کوچک می سازند
خجالت می کشند
و دور می شونداز دنیا
انگار
برادران آدمی مهم باشند
که سالهای سال پیش
نوبل گرفته است
و مهم بوده
و خاک و خاطره گشته
و به گا رفته پیشتر


 

درد عزیز پیشانی ام
بهبود یافته است
روی پیشانی ام حالا
تنها
سرگیجه ی خالی
و خمیازه ای بیهوده دارم
قرار با دکترم همین نبود
قول داده بود سرگیجه
که نگذرد از من
قول داده بود بماند
و تا ابد
من را
تشنه را
کنار رودخانه نگه دارد
 

نرم
مثل دختری
که گفته بر نمی گردد
و هیچوقت برنگشته
ساکت
با بوی ماندگی کمی
و خش خش آرام لباس های اضافه دار
بی صدا و لاغر
در گوشه ای از اتاق نشسته
انگشت های پای برهنه اش را
مدام
جمع و باز می کند
نفس می کشد
توی شعرهای آدم
و حتی وقتی رفته
آدم را
ترک نمی کند
 

یادت افتاده ام
عینهو سیاهچاله ها
که یاد ماه دوردست افتادند
و دردی غریب
جان سنگین 
پابسته ام را
به سمت افق های دور
فریاد می زند


 
freaked

همه اش نگران ام
دوس دختر آینده ام
عرق نکند
مهربان نباشد
یا هر روز
تنها برود حمام
همیشه می ترسم
تمام شود جهان تابستان هاش
می ترسم از اینکه
 بوس بلد نباشد
یا مرد کم موی گریه ئو
 دوس نداشته باشد
خیلی از دنیا می ترسم
خیلی از
 اتفاق های عجیب دنیا می ترسم
 
سوشیاییل

در ردای سپید
و گیس و ریشهای سپید
با کونه ی عصا
در خانه ی من را زد 
سلامش  کردم
بی مقدمه گفت 
"دنیا بهتر خواهد شد
و زمین زیباتر خواهد شد
و زن ات 
من خواهد شد
می رویم شبها شکار خرگوش
و شبها خرگوش های اسیر را
رها می کنیم 
تا در تمام حالت ها
توی حال خودشان باشند"
گفت
"اه اه
وضع آب جویبار کافی نیست"
آب جویبار را دوباره 
تصفیه کرد
و با خود گفت
"به به
به به
به این میگن آب"
و شعر های من را هم
دوباره نوشت
عاشق شعر های من بود
می گفت حق من
بسیار بهتر از این هاست
آواز هم می خواند
ساز هم می زد
اهل رقص هم بود
نگاه ملتمس ام کرد
انگار من
آسیابان با کلاسی
و او
داف مهربانی باشد
انگار شهر
که در چند مایلی خانه بود 
نبوده
مشتری های آسیاب
هرگز نبوده اند
و من
هرگز
زن نداشتم
انگار
من
هیچ وقت موبلند نبودم
و تمام بلندهای عالم
ریش سپید خودش بوده

امروز گفت
"بر می گردیم"
اما نگفت
باید
به کدام خراب شده ای برگردم
 
جهان همانطور که پیشتر بوده
ادامه داد
خلاصه اش اینکه
چای سرد شده
هنوز روی ایوانست
و اسمیرنوف در باز 
در هوای استنشاقی است
هیچ چیز عوض نشد برام
هنوز
همان دیوانه ی قدیمی ام هستم
فقط چند سالی است
دختر تلخی هستی
به دختر تلخی بودی
تغییر کرده است
 

زن ها
مثل دریای از ماهی گذشته
بی خیال شهر اند
بی خیال زنبیل های توی دست شان 
و بی خیال مردم عبوری
زیرا جهان
در زنان اتفاق می افتد
در عبور بندهای دردناک 
از زخم شانه ها
و در فشار مداوم فاق  های جین
جهان
جان جهنم جهان
توی پیشانی زن ها
اتفاق می افتد

 

مردی که
بسیار شبیه تو بوده
و چشمهای سیاه خشمگین داشت
من را
از دستهای مادرم که
بسیار شبیه تو بوده
و گیسهای وینگیل بی دلیل داشت
 ربوده
قلبم را
دزدیده
و جنازه ام را
توی سطل آشغال
انداخته است



 
شرح فقار

تقابلن
به حد کاملی
غمی
مقابلن
تناول بغوض دائمی
و رفتن از ملالتان به آنمی (anemi)
تصادفن
بخور ابر های برق دار
تصادفن 
تلاطم پتوی صورتی
تواترن
عبور مرگ روی سرنوشت
و خش خشی
که پوستین مرگ و داس
بر پیاده راه ها نوشت
تفاضلن
نگفتن تمام داستان
و رفتنی تنی
برشته از زمان باستان 
توت عنخ آن
چنان
مومیایی جهان دیگری شدم

 

از همان روزی که دریا رفت و
من هم
از همان روزدی که دیگر
جزیره نبودم
و خشتکم بادبان شد
و فلس دارهای کون قشنگ دریایی
نی لبک زنان
رفتن در باد
از همان روز اول که من
رابین سون شدم
و آب نارگیل قوت لایموتم شد
از همان روز غرق کشتی
که تو
در لفافه
کیرم را
روبان زده
دستم دادی
از همانروزی که
نمی فهمم کی بود
من تازه
برای انتخابات شهری که دور بود
پاپیون زده
با خودم
debate گذاشتم

 
سگ ها
در جواب لگدها
قروچه می کنند

زنها
در جواب کتک ها 
بچه می کنند

اسم مردهای مرده را
در جواب مسلسل
کوچه می کنند

خوب؟

با کسی که ها
هوده بی مرده است نا
چه می کنند؟
 

دربار تو کجاست پادشاه عزیزم؟
بنده ات کجا بیاید؟
 با کاغذ لوله طور منگوله دارش
سرش را کجا بگذارد؟
کجا تسلیم شود؟
کجا بیاندازد خودش را؟
صلیب عزیزم کجاست؟
میخ های من را
در کدام کشو گذاشتی؟
چکش گذاشت؟
خون زیادی نمانده ازمن ها
گفته باشم ها
 
مراحل کشتن یک شاعر

اولش نگاش نمی کنی
همین



 
فرقی نمی کنی


Michael Christopher Brown
DEMOCRATIC REPUBLIC OF THE CONGO

داستان زندگی شان دو تا طوفان تعداد زیادی جنگ یک نوانخانه تعداد زیادی جنده خانه و حتی یک کوه آتشفشان دارد. نکته ای که توی این عکس جالب است لبخند فاتحانه ای است که روی لب های دخترک است انگار قرار است سرنوشت تو از الان تا مردن توی دست های سیا سفیدش باشد

 
هنوز هم باران می بارد
هنوز هم
توی باران
امامزاده های روشن  سبز
در سکوت
به لرزیدن شانه های مردم نگاه می کنند
هنوز هم گاهی هوا سرد می شود
هنوز هم گوزن ها
به تلاش لرزان مردهای ریشو از برف
نگاه می کنند با لبخندی
هنوز هم گاهی پاییز است
هنوز هم مردم
توی بازارها
دنبال چنگال و
 شلوار تنگ و
پیژامه می گردند
هنوز هم رودخانه
جای بسیار بسیار دوری از کوه تشنه جاری است
هنوز هم من
مثل مست های خسته ازدویدن
در مه
دنبال
رد پای پروانه های توی کوچه می گردم
 

هنوز هم بوی لباس فروشی ها
من را
یاد چشمهای درخشان و
خنده های تو می اندازد

هنوز هم
وقتی که باران نمی آید
و ترافیک است
تو خسته تر
از گوشه های مختلف ام
فریاد می زنی

هنوز هم
از حرف زدن با دخترها
از تو می ترسم

هنوز
مثل سگ
هنوز هم
عین سگ ها
 
و سرنوشت توست علی
راه راه کردن جهان
و عذاب دادن دنیا
تا دنیا

و سرنوشت توست علی
آتش گرفتن از دنیا
و سوزاندن دنیا
تا دنیا

و سرنوشت توست علی
خوابیدن
بر کناره ی دنیا
و موج زدن بر دنیا
تا دنیا

و سرنوشت توست علی
پریدن  در جهان
و بال زدن در دنیا
تا دنیا

بچرخد بچرخد
و غلت زنان از تو بگریزد
 

دون کیشوت سفید خنده آوری را ماننده
روی تپه چرخنده
و ردیف آسیاب های توی دره را که
هجوم آورنده اند
یه بنده
می بینید؟

 

مدیونتان ام
قط قطار قطبی کل کلمات
مدیون زنجیر شما هان ام
گرد گردنام
و دنگ دنگ بیهوده اتان در گوشام
مدهوش هلاهل اروا
حو
وداورد بی دلیل محسن محمد مهدی مهاتما مهتا
وب
وداورد بیهوده ی ژیلا کامیلا
مدیونتان ام ای قطار کلمات
ممنون ام
از اینکه شبها می آیید
روی پنجره ها گلدان می زارید
کنار گربه ها می خوابید
غلت می زنید عین پیشی ها در مهتاب
مدیونتان ام اگر
از آنچه وحی می شود حتی
یک تف
کمتر بنویسم
 

پنکه ی خاموش
دلگیر تابستان است
دلگیر استخر های ندیده
زن های آرام خوابیده
در
جه های تند
چرخش دیوانه ی کله
مصرف برق
پنکه ی بیچاره
دلگیرانه
خاموش است
در غروب تابستانی

 
در میانه ی اطاق
مردی سر بریده
با التماس
از مردن
سرباز می زند
انگار مرگ
مردن ذره ذره ی یاخته ها
فساد شعر
دست شاعر است
انگار شاعر بیچاره
می تواند از این پس
باز هم شاعر باشد
و مغز فاسد
تاثیری
روی شعر شاعر ندارد

در میانه ی اطاق
همیشه
مردی
با سر بریده ایستاده است

 
روشنافکرم
و هر چه با
کتابها
را ورق می زنم

- ورق زدن خوب دلیل روشنفکری است روشنفکر بیچاره چاره ای جز ورق و قدم زدن ندارد -

روشنافکارانه
ورق می زنم 
و لای هر کتابی
گلبرگ صورتی رنگی
از توست
 

اگر شهید شدم
و پیراهنم را برایت آوردند
جدی نگیر
ما گرگ ها به این سادگی نمی میریم
خون هم اصلن
نمی رود از ما
داستان کلن
همان دو تا قطره ی قدیم است
که از جای زخم ناسورت
از شانه های من
می ریزد کثافت
 
یک نفر شبیه تو 
درمان من نیست
من
یک نفر
شبیه خودم می خواهم
قد بلند و گیر
که زارپ
دنیا را
از گریبانش
چی؟
پیده باشد
یک نفر
شبیه 
حالتی که از من گرفتی
گل آلوده
پاک کردی
یک نفر از آن جوری
که در زباله انداختی


 
‏در روزی بزرگ، به تو می رسم؛ به شانه‌یِ تو
دست می‌زنم، که به پس بنگری و ببینی
که نمی‌خندم.

بیژن الهی
 

به قدر یک بوسه ی کوچک
از تو فاصله دارم
و این بوسه
کاش بودی و می فهمیدی
این بوسه
الان 
عجب دره ی
عمیق گشاد هراس انگیزی است


 
اسبی تنها بودم کاش
توی شعر
شاعر سبیل دار گمنامی
از آنها که
یال های بور و
چشمهای تر دارند
کاش دویده بودم
و رفته بودم
بر نگشته بودم
و حتی
توی آخر کتابش هم
نایستاده بودم
 
گاهی
یادم نمی افتد
تمام
امیدم این است
که هنوزهم گاهی
دلش نمی گیرد
ولی
یادم نمی افتد
 
اسبی تنها بودم کاش
توی شعر
شاعر سبیل دار گمنامی
از آنها که
یال های مرطوب و
آزادی افزون دارند
کاش می دویدم
و هرگز
به آنسوی دنیا
نمی رسیدم

 

از مصیبت بریده ای
دویده ای ورجه ورجه تا دریا
و اشک هات را
شور
به دریا دادی
 در ساحل دیگر اما باز
بدبختی
چهار زانو
در کنار موج ها
نشسته است
 
دخترک فرشته است
ولی اکثر فرشته ها
توی یک سنی
شوهر عزیز تازه می خواهند
عزراییلی
جبراییلی
میکاییلی
ارواح تازه ی چسبناک گورستان
زامبی پیرهن پاره
باید
لاغری هاش را
علاج تاج تازه کند

دخترک کول است
ولی گرم می شود کم کم
پای کوچک بچه می بیند
قصه دار ظرف های شکسته می شود
و فکر می کند که کول
برای شوهر آدم بودن
کافی نیست

دخترک شاد است
تا ابد اما
شادی نمی ماند
تو خسته می کنی مردم را
و خاکستریت
به رنگ پوست هیچ کس نمی آید


 

subscribed
بر زناجیر مصایب دنیا
تن
نحوه می سازد از
طریقت دین یا
در دنیا
چه باشم؟
چگونه باشم؟
چرا باشم؟

و هر چه آدم پست می کند کس کش
لایک نمیزند
کامنت نمی گذارد دنیا
 
جواد شده دنیا
باندراس پیرمرد شده
مارلون براندو مرده
شاعری تعطیل است
حتی تو هم
با کلاس شده ای
دکترا می گیری
لباس بسته می پوشی


 
بهترین جورابهای دنیا
جورابهای بلند ابریشمی
با تور حمایل رو ران ها نیست
بهترین جورابهای دنیا
جورابهای شنگول کوچکی هستند
که تنها
پوشیده می شوند
 
قرار بر مردن مرده ها و
رفتن آرام رفته ها نبود
قرار نبود مثل آدم باشیم
سر بزاریم
به لمس لباسها
هر چیزی
میان ما و تن زیادی بود
مثل دریا
که از شنای ما زیادی بود
یا کلیپس
که از گیسو هامان
قرار نبود قابل اتفاق افتادن باشیم
قابل پریدن تا
و قابل لمس
قرار بود بپیچیم دور هم
و بالا بالا باشیم
داستان مردم دیگر اضافه بود
مردم چای های ابله
توی نلبکی های ساده
مردم کار فرم
کار ادامه دار
کار با ترتیب
آمدیم
عوض نکنیم
ولی بی خیال شویم دنیا را
قرار هم همان  هنوز
ولی تو رفته ای  کس کش


 
یکی پرسیدش که: راه چیست؟
گفت:‌برو

  تذکرت الاولیا

  شاید شعر گفتن هم همین است نگاه نکردن به نقشه ها به گارد ریل ها و سیم خاردار ها هروله رفتن چون توی این بیابان سنگلاخ لاخ بی جاده هر آف رودی راه است هر بیراهه ای منزل و هدف نه رسیدن که شهادت به راه یابن سبیلی است. کنار جاده ننشینیم از عابران به دریوزه ی سکه

فقط مثل دیوانه ها بزنیم بیابان صدای پرنده بشنویم  آواز بخوانیم
 
کلمات تلخ من را
مثل نفتالین
لا به لای زیر جامه های ظریف ات
در کشو بگذار
حرف های من
نوزادهای پروانه را
خواهد کشت
و جامه های تو را
رستگار خواهد کرد
جامه های تو وفادار من خواهد شد
و با دستهای مردهای غریبه
جرقه خواهد زد
طور آرامی

 

و دهان دریا
هنوز از چشمهای تو تلخ است
و سفیدی تو
آرام نمیکند دریا
دریا
ظریفانه
چین های لباس تو را صاف می کند
و نگران غرق شدنت دیگر نیست
زیرا آدم دیگر
از این بیشتر غرق نخواهد شد
دریا
مثل مامان جنده ی فیلم
تو را روی ساحل می گذارد
و با چشمهای اشک آلود
به جای زیباتری می گریزد

 

فراموش شده بودن
هیچ احساسی ندارد
فراموش نشدن رنج است
و از فراموش نکردن
غم بزرگتری است

فکر کرد با خودش
بد کردید به من لعنتی ها
فراموشتان نمی کنم

 

یک چیز احمقانه ای که مردم از آدم انتظار دارند مدیریت آن چیز چرتی است که مردم به آن زندگی می گویند. مدیریت رابطه مدیریت عشق مدیریت رفتار و جهان پر از مدیرهاست. ملت بی تفاوت کراواتی  روشهای مذاکره در همه چیز و کنترل همه چیز و آدمهای وحشی و معصوم کسانی که می خواهند خود کچل خودشان باشند در میان چرخ دنده های دنیا کرانچ می شوند. ولی اگر شما آدم اهل منطقی هستید اگر توی حرف زدنتان ترتیب اختیار کرده اید رابطه تان با مردم اطرافتان را منیج کرده اید و خوشحالید از اینکه مردم اطرافتان از شما راضی هستند هیچ احتمالن خود اصلیتان که اسباب تفریحتان بوده را ندیده اید. خود اصلی آدم خود سک آدم چیز جالبی است

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM