Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 

و شعرهای کوچک من
مثل جغدی بزرگ
با چشمهای  رخشان صورتی
در خاطرات بریده ی آدم ها
می ماند
زنها ازمن
گردنی های کوچک می سازند
ملوان ها از من
تعویذ ضد طوفان
و پریهای دریایی سربند
بسیجی ها
مرا قرمز
روی پیشانی می بندند
و ماه
مثل هر شب ها
به یاد من شهید می شود
و ببرها
روی کوه ها

- ببر روی کوه اتفاقی نیست
جریان عادی کلمات است
ماه و شهید طبعن آدم را
توی فکر پلنگ می اندازد
و فکر ببر
اتفاق بعد از پلنگ هاست
این شعر من کلن
توجیه منطقی دارد
ولی من
همان جغد کوچک می مانم
روی تک درخت زن ها
غمین
با چشم صورتی

 

زنها بلا اختیار خوشبو هستند
 بلا اختیار نرم اند
 بلااختیار تنها هستند
 خوشبویی و نرمی
 علت اصلی تنهایی است
دلیل غم
  و علت نم چشم است
علت اصلی درد است
و درد باید باشد تا زنی زن باشد
زیر دوش به حرف های من
مثل آب گرم فکر کن
اجازه بده حرف های من
حرف های بی مزه ی من
کلمات تنبل شده ام 
از این همه قرص های کیری
خاکستر شعله های خاموش از
Bupropion ها
Zoloft ها
به آتش زلف های تو
روشن باشد
بگذار روانپزشک های دنیا شکست بخورند
ما
من و خیال زن های دنیا
آخرش
جهان را
شکست دهیم
رستگار شویم
و پروانه های خوشبو
که مثل تو
چشمهای زیبا دارند
در مزار من
چراغ سبز بگذارند

 

تلخ ام
و end وریدهام
آتش سبز است
گاهی دلم برات
عجیب تنگیده مادرسگ

 

دریا
باریکه ی دریا
کاملن مجهز بود
ردیف مبهمی از کبریت های ارغوانی سوخته روشن
و ردیف میهمی از
تیغ های تیز سفید
و من
صخره ی کوچکی بودم
که در آرزوی tuna  بودن
میمرد

 

و اما تو
زیبایی
و من
زیباییت را
به کیرم گرفته ام
 
Why?
Why the hell
should be Why like Y?
should be I like eye?
should be sea like C?
should be I like sea?
should be thy like my
Why the hell
Should u be like my?
وقتی که رفته ای و نیستی
 
زد
پشتت نوشته زد
یعنی زورو اینجا بود
کسی را نکشت ولی
زندان را آتش زد
و بعد روی بام ها گم شد
بگو
دیوار را  دقیق نگاه کنند
حواس شان به بام ها باشد
زورو
سیاه و ناپیدا
تا ابد روی بام هاست
 

و باد
باد نساز لامصب
باد برگ عذاب کن بی پیز فاک در
باد لعنتی
ساکت!!!
پروانه 
پرواز لازم 
و جهان 
پروانه لازم است



 


تکیدیستاده در شبها


خارش گرفته ام
و تنم
 با ناخنم میل گفتگو دارد
و حرف های نگفته ی قرمز بین ما جاری است
بریده های تیره ی موازی
و من
مرد خارش گرفته ی تنها
wolverine دیوار سینه ی خودم هستم
و هر چه می روم
تنم
از این گفتگو دست بر نمی دارد
پاره پاره در شده باشم شا
یا
پاره پاره پاره
در شدم باشم یا
انگار از کذای پوستم
از جای نرم مناسبی ظریف
شکیده باشم به تا گلو
و از گلو انگار
تنها
مرگ خارش گرفته ای را
زیبا
 فواره باشم

و زیبایی
از قوافی تلخ نمی آیی است 
 
بچه ها سیستم های کالیبره نشده ی هستی هستند. همیشه انتخاب هایشان شامل قساوت تلخ و عشق کوری است که بزرگتر ها قایم می کنند. بزرگتر ها می توانند واکنش هایشان را کنترل کنند. میلیون ها خط کد نوشته شده در ضمیر آدم بزرگ ها خواست های آنها را به واحه ی رویا می کشاند. جهان پر می شود از زن های بیست ساله ای که عاشق پولدارهای چل ساله اند و مردهایی که زن های چروک شان زیباترین زنان جهان اند. جهان جهان کبره بستن روح است و آدمهای دنیا چاره ای ندارند جز اینکه اسم این ملیون کد نوشته ی اضافی این کبره های درشت تعقلی را زیبایی بگذارند. خیلی فکر می کنم به رفتارهای خودم و تو و مدام سعی می کنم از این خیال جهان را خالی کنم که هر چه هر چه هر چه کرده ام با تو و هر چه کرده ای با من از قماش قساوت و حشر بوده باشد. فکر می کنم احمق بودن احمق احمق احمق احمق بودن حق آدم هاست و همان نقطه ی تلخی است که زیبایی را می ساز. سفت نگاش کنی شعر هم همینطوری است. شعر هم نتیجه ی حماقت است و کاش همین بماند همیشه...

 
و آرامش
نام دیگری ازاو نداشته
و دستهاش 
عرق کرده ی دستهاش
ظن آرامش بود
رویای اینکه می شود
ناامید نمرد
و آرامش
بچه ای تنها بود
و زار ماتم می زد
و ذره ای از آرامش هم
توی اشگ هاش نبود
 
پای پنجره بنشین
و صدای عزای گربه ها زیباست
حالا که بچه های خورده ی پیشی
مادران زیبایشان را 
با پیچشی از
روده تا مقعد
عذاب کرده اند
به حرف های خودت گوش نکن
پای پنجره بنشین
نگاه کن
صدای عزای گربه ها زیباست


 
خرت
پاره شد دلم
و باز پاره شد دلم
و بی دلم که
پاره شد دلم
عذاب

و با شتاب رفته ها
 نگفته ها از این تلاطم خطیب خرت
خرت
خرت
خرت
که پوز و پوز و موزمار
و پاره های دل
که رفته در دهان سوسمار

کروکودایل خور شدم
حمار
قضیتی برایتی
تمام رودخانه هات
 
اهل غرق*

باید دوباره بنویسم
تا حواسش نیست
باید دوباره از دریا بنویسم
از التقاط بی شمار سبز و آبی هول انگیز
از تکاثر بی نظیر ماهی ها
صورتی های عمیق دریایی
و از بوی دریا
بوی بی نظیر و چرب دریا
جیغ پرنده های دریایی
فریادهای لرزان مرغ آبی تا کنار چشمهای آدم
باید از فشار بی نظیر ران بنویسم
درد در شقیقه ها
و لحظه ی مستی
وقتی
بی اختیاری از
از نفس نداشتن
زیرا تنفس تو
پرنده های دریا را
آزار می دهد
چاره ای جز تنفس دریا نداری
بی اختیار دار غرق می شوی
غرق می شوی
غرق می شوی
و یک ساعت بعد
بادها
تو را ناز می کند
"راحت بخواب عشق من
تو
مثل همیشه عالی بودی"

*داستانی از منیرو روانی پور
 
دانه ای از شن
برای هر ابابیلی
و برمزار هر ابابیلی
سیاه بایسته
بنشسته 
ابابیلی
دست توی دست هم
ابابیل ها
ریزه ریزه هم را
خرد می کنند
حرف های من

 
انصاف نیست
لااقل یکی از ما
باس یادش بماند
ما
چقدر زیبا بودیم

 
و داستان من
اسبی بیمار و رفته است
با شانه های عمیقن گریخته
را که کالسکه ی خالی مادام اش
به فک پر از کف
می کشد مادام
 

از میان من و شراب
خودت را بیاویز
ترانه ای از دُر تَر
آبی
چون تو
میان سیاه و سرخ
عمیقن فرانسه است
تو انگار خورشید قرمزی خواهی بود
میان کوه های سفید_کله و
آسمانی آبی
که سرمای بی نوای سینه هاش
افکار مردهای هر جایی را
پریشان می سازد
بیا مرا هم جایی بگذار
یا لااقل یکی
از تمام سینه هات را به من بده تا
 بی جا نباشم

 

چمن
دندانه دندانه
پای سرخت را می خراشد
در چمن پابرهنه نرو بابا
آب
قطره قطره
آبیت را می نوشد
توی رودخانه ها نرو بابا


 
چندتا چیز تازه احتیاج دارم اولیش اسم تازه مثلن می توانند مردم صدام بزنند چنار و از چنار همان انتظارات عادی همیشه را داشته باشند. بعد تو می توانی بیایی کنار من یعنی بچگی هایت بیاید کنار من همانجور که می آمدی همیشه و ریشه ی علف هایم را دور انگشت ات بپیچانی همانجور که همیشه می پیچاندی و بعد مدام حرف بزنی باهام همانجور که همیشه می زدی و غیبت ملت را بکنی همانطور که همیشه می کردی چند تا چیز تازه احتیاج دارم ولی هیشکدام اتفاق نمی افتند

 

ناخدای من
یا
خدای من
شب رفته بود توی موج
و صبحگاه
 ردیف نهنگ های آش و لاش
ساحل را
آکنده کرده بود

 
مطمئنن این شعر ربطی به شما ندارد

و جهان
 تکامل تورمی مشهود در میان عصب های آدم است
ما بین خط نخاع
تا سربرواسپینال cerebrospinal داغدیده ای که
جانی
 کاه از درد
 شرحه اش کرده
و جان
تکاملی کم روست
که در تمام عکس ها پیداست
و سر
 گرد وعده ی خوابی
 آدم را
کوچه تا
 کوچه اش کشیده
برده تا تمام
مشقتMash'ghat  کمیته
ترس قصاص
و شب
حلاوتی شفاف
که داغ  سربرواسینال آدم را
نبات تر می سازد

 
خواهرم
مواظب عفت باشید
پستان تان را
به بچه ها ندهید
من
تمام بزغاله های من
گله ی تمام چشم
عین سگ ها
تشنه های شیر شما هستند
 
گل فروشی خیابان تان
قدر دامن ات گل دارد
ولی گل های دامن تو
مثل گل های گل فروشی
 شبیه هم نیست
 
گفتم "برای من قبله بخر سلیقه ات خوب است جانم را به دنیا بده و برام قبله بخر"گفت "نگام کن" خنید و رفت
 
خدا کند
باز من زنده باشم
و امشب باران بگیرد
خدا کند
گل هام
پروانه پروانه
گر بگیرد به سمت غروب
خدا کند غروب
آشنا غروب
مرا
گل پریده ی پرپر را
خوب
توی خاطرش بسپارد

 
کتاب داستان هایی که روی من اثر عمیق گذاشته مال بچگی ه کتاب بزرگی مال مخ زدن توی کافی شاپ ه مال اینکه به مردم بگی بهت توجه کنند. آدم تو بزرگی لذتی نمی بره چیزی یاد نمی گیره.  این ده تا انتخاب کتاب بچگی هام ه هی می نویسم هی پاک می کنم اکثرشون کتابای بزرگونه است که تو ده دوازده سالگی که راه باز کردن کتابخونه ی بابام رو یاد گرفتم خوندم غیر اینها از مارک تواین و ژول ورن ننوشتم علی الخصوص از هزار و یک شب که خودش هزار تا کتاب ه. و تاریخ جهان برای خردسالان که خوندنش باعث می شه خرد سال به یک آدم کس خول تبدیل بشه روانشناس ها بیان مطالعه کنن آدم چطور مرتیکه ی پرورت می شه با کتاب خوندن کم کم:

1 - تیستوی سبز انگشتی: نوشته ی موریس دروئون که من به اسم خانم گلستان می شناختم اش و فکر می کردم یک ربطی با تیستو خودش داره که اسمش گلستان ه. واقعن هم داشت. داستان تلخ این که یک سری از درد های دنیا رو هیچ جور نمیشه درست کرد. چه با گل و بته چه با کلمات

2 - اهل غرق: کتاب منیرو رو اونقد خوندم که هنوز تو سرم صدای موج ه. هنوز فکر می کنم زنا دریان. هنوز از دریا می ترسم هنوز احساس می کنم پریها با صدای بدقواره دارن ادای مردم رو در میارن "ما او مسکامو... ما او مسکامو..."

3 - یک وجب خاک خدا: کار ارسکین کالدول. روی جلدش یه آقای خوش تیپ با زیر پیرنی سفید یه خانوم نازی رو توی گندما خوابونده بود، خانوم ه قشنگ بود لباسش سبز بود چاک سینه اش باز بود. داستانش از روتین داستان های بابام سکسی تر بود. اتفاقای خوشگل می افتاد توش. مردم زن دار و مجرد مدام عاشق هم می شدن هم رو زمین می زدن. بازی می کردن لیس می زدن

4 - موش ها و آدم ها: مال جان اشتاین بک همه اش تو فکر اون پرورتی بودم که یکی از دستهاش رو توی دستکش پر روغن
برای زن جنده خانم اش نگه می داشت. و آخر داستان که گریه ام گرفته بود. شقیقه هام داغ بود. هی قلبم می زد حیف بود بمیره نباید میمرد

5 - هملت : به ترجمه ی خیلی قدیم همون سورمه ای های امیرکبیر. احتمالن مال آقای فرزاد بود. قلمبه حرف زدن رو دوس داشتم همیشه اینکه راجع به هستی کس شعر بگم بودن یا نبودن و اینها. فقط هنوز هم برام سئوال ه وقتی افیلیا داره غرق می شه و اعلیحضرت شکسپیر درباره ی دامن پف کرده اش توی آب حرف می زنه. این رو توی تئاتر چه خاکی تو  سرشون می کنن؟

6 - پیغمبر دزدان: اثر محمد حسن زیدآبادی تو همون بچگی یادم داد که تنها راه برخورد با تلخی مذهب، هر هر خنده است

7 - عنتری که لوطی اش مرده بود: صادق چوبک بهترین دیالوگ نویس زبان فارسی ه آدم هاش یک طوری راحت می گن کیر که صاف می ره تو چش آدم زخمها بیخود آماس می کنند و بی رد خور از توشون یه مایع لزج زرد در می آد

8 - سه قطره خون: بهترین کتابی که از هدایت خوندم همون کتاب بچگی بود آدم های طریف واقعی شکننده نازک عین مرده ی گجسته دژ عین هدایت عین تموم مردم دنیا

9 - مسخ : از پنج دقیقه اول کتاب معلوم شد که هیچ اتفاق سکسی نمی افته توش و من از سوسک خیلی می ترسیدم همیشه. ولی غمی درش بود غم بزرگی درش بود غم تنهایی غم تنها بودن مطلق اینکه هر دری که باز شه زخمی یه برا پهلوت هر چی که آشغال نباشه احتمالن سم ه

10 - بابا لنگ دراز: که وقتی تموم شد دلم گرفت از اینکه تموم شده موی قرمز بافته تموم شده شیرینی های جورواجور تفریح های لاکی دخترونه بابا لنگ دراز همراه بچگیم تموم شد.


 
ای کاش جنده ای
با جوراب صورتی بودم
توی بار مخت را می زدم
مرا می بردی بالا
و در یکی از اتاق های هتل مرا می کردی
یک دور هم مفتی
و یک دور دیگر هم مفتی
و یک دور دیگر هم مفتی
و  بعد نفس زنان نگاهم می کردی
و یادت می آمد من
هنوز هم جنده ای
با جوراب های صورتی ام
ای کاش بعد
بین سینه هایم گریه می کردی
و فکر می کردی
زنت
که جوراب صورتی ندارد
تو را هرگز نمی بخشد
ای کاش عاشقم می شدی
و با هم در هتل می ماندیم
دورهای مفتی می رفتیم
تا هتل آتش بگیرد
 
بعضی از دخترها هستند که حتی پرورت هایی مثل من هم نمی توانند با شورت توری تصورشان کنند یعنی می توانند ولی احساس می کنند بهتر است که نتوانند
 

کس خل
کار دنیا را
تحمل من را
برای دنیا آسان کرده
کلمات
گاهی هم به کار دنیا می آیند
 

و قید لازم است
برای تلفط تو
چون تو
برای ارتباط با جهان
نیاز به حزف های بیشتری داری
بوسه های بیشتر
طناب بیشتر
لباس بسیار کمتری طبعن
وباز بودن دستهات
گناهی به عالم است

و این داستان
 جدا از قید
 

" بارها در جاهایی که به نظامیان و مرزبانان اسرائیلی بر می خوردم از من پرسیده می شد این بود که نام پدربزرگم چیست و هیچوقت جواب قانع کننده ای نگرفتم که هدف از این سوال چیست. وقتی در جواب می گفتم نام پدربزرگم که سالها پیش به رحمت خدا رفته جانعلی است: می پرسیدند بالاخره نامش چه بوده؟ جان یا علی؟"

مهرداد فرهمند
بی بی سی

 
جواد

چشمه عکس دختر را انعکاس نمی داد یعنی عقل رس که شد به بعد مادرش می گفت عکس دخترم تو او نمی آد و یکطور ساده ای هم می گفت انگار اتفاق ساده ای افتاده دنیای دهاتی ها همینطور است همه چیز ها توی یک لایه ی خوبی از جادو اتفاق می افتد درست مثل شنا کردن با تیوب می خوابی شنا بلد نیستی داغونی ولی غرق نمی شی راحت می گفت اینو انگار مثلن گفته باشه شاشیدن سر پا شگون نداریه یا اینکه چشم دختر جاجی ممد تلخ ه به همون راحتی می گفت دخترم عکس اش توی چشمه نمی افته هزار بار بردم آینه انداختم به صورتش یا کاسه گرفتم دستم گفتم ببین ببین می افته می گفت آقا معلم کاسه را نمی گم که چشمه را می گم و هی اهل آبادی می خندیدند چند وقت پیش ها داشتم به عقده های زندگیم فکر می کردم یاد عذرا افتادم اسمش عذرا بودد قدبلند قشنگ ترکه ای چشم سیاه شبیه ترکمان ها یادش افتادم واقعن یاد این افتادم که هیچوقت کنار چشمه ندیدم بیاد هیچوقت عکس اش رو تو آب چشمه ندیدم بعد هم که انقلاب شد تعلیم موسیقی دیگه از مد افتاد ما هم اومدیم پایتخت

 

باید دلیل خوبی برای دیوانه ات بودن بسازی
سعی کن لااقل نوبلی را که قرارمان بود بگیری
یا اینکه  مثلن
Apocalypse را عقب بیاندازی
درک کن
مردم این چیزها را نمی فهمند
باید دلیل خوبی برای دیوانه ات بودنم بسازی
 
کد کن

و دارد
و باران دوباره دارد
بوف بوف می زند مثل قلب فرشته ها
انگار
 عمیقن
به مرده ای
 که
 دفن کرده ای
به صلیب سیاهی
 که
 اره کرده ای
کلاغ هایی
 که
پروانه کرده ای
ایمان نداشته باشد
و ایمان نا تپنده
 علاج کفن های مرده هاست
ای کاش آدمی
کفنش را
همچون بنفشه ها
می شد
با خود ببرد هر کجا که خواست


 
میر زا حسین  خان

حسین
با گیس های فرفری
توی دستهای شمر بود
واهل بیت ها
زیر رگبار باران گریه می کردند
و صدای گل ها وچکمه ها
و صدای نفس های اسبها
دشت را
خیمه  کرده بود
خون از حسین رفته بود توی برف
و چشمهای دیوارها نگاهش می کردند

" نگاش کن دخترم
عباس
تیر خورده اش هم زیباست
صداش نکن کوچک خان
صداش نکن کوچک خان
عباس
بالاتر از خان هاست"

و کربلا از سبیل ها پر بود
از دستهای پر موی خاکستری
خون دور چشم
و صئای شروه ی زن ها
سفیدی مطلق
 خون می خواست
و موی فرفری می خواست
و سبزی جنگل می خواست
برف آرام
با تمام رنگ های قرمز صحبت داشت

"ببرید
 مال شما
مال شما تمام دست های سپید
جعبه جعبه
بنفشه های باغچه را ببرید
کربلا
از این همه دردها بسیار است"

حضرت معظم زینب
با لباس سرخ
بر تمام بام ها ایستاده بود
 
و دختران غمگین شهر من
مثل بربری های سوخته
با دانه های کوچک خشخاش
با رد تیغ بر سینه
تا
آواره های دستها  هستند
گوش کن
ساندویچ پنیر و خیار و گوجه
گوش کن


 
امروز یک عنکبوت ظریف لاغری را دیدم که توی تارهای خودش مانده مرده بود. حال ام بدشد. بدجور حالش را فهمیدم. بدجور حالش را فهمیدم
 
هنوز رنگ شورت مردم را از رو هزار لباس می بینم ولی دیگر توجه نمی کنم حالم گرفته نمی شود اگر کسی شورت پاچه دار پوشیده باشد. احتمالن تمام شده ام. احتمالن دارم می میرم کم کم
 
جدیدن متوجه شده ام که ملت کلن منظورم را نمی فهمند ولی برای دلخوشیم می خندند و می گذارند دلم خوش باشد. این اصلن انصاف نیست. شنیده شدن خیلی از فهمیده شدن لااقل تر است. ملت باید دانه دانه ی کلمات آدم را توی دامن شان یکی دو دیقه نگه دارند در حد لااقل.
 

من را
 لای دستمال
بچه ها
به کوچه خواهند برد
توی گوشه ی خلوت
نگاه خیره کرده
خواهند خورد

آخرش رستگار خواهم شد
و یکی از همین دختران اروپای شرقی
که عین پشه های سفید اند
برام  گریه خواهد کرد
 
و دختری شبیه ترمه
مثل باد
با نقشی از گلابتون نقطه نقطه
روی چانه اش
اززیر آب
صدا می زند مرا آهسته آهسته

نباید می آمدم اینجا
به قدر کافی برای دیدن بدن ندارم
نباید می آمدم اینجا

ولی دختری شبیه ترمه
مثل باد
با نقشی از گلابتون نقطه نقطه
روی چانه اش
اززیر آب
صدا می زند مرا آهسته آهسته
 
سر چشمه اژدهاست
و توی چشم اژدهاست
روی سینه اژدهاست
توی سینه اما
چیز دیگری است

 

بین رانهایت
جای تازه ای نشان بده
من مریض ام
سرم سریع خسته می شود
گردنم درد می گیرد
اسپآسم می شوم
هر لحظه
بین رانهایت
جای تازه ای نشان بده

 
اگرهم درخت بودم
و اسمم چنار بود اگر
و اگر مدام
از حساسیت خودم
به خودم
دماغم گرفته بود
و عطسه می کردم
اگر تمام دستهام دود داشت
شاخه هام کلاغ داشت
ریشه هام کرم داشت
اگر خیلی
شبیه حالا بودم
می فهمیدی
که رفتن درختها غیر ممکن است
درخت ها
ریشه می کنند
ریشه می کنند
سرفه می کنند
خشک می شوند
 
غریبان امشب
شمع های سفید روشن هستند
دختران پرده دار پرده کشیده
و تمام این ها نفس
پر از دود نفتالین است
تشنه ی آتش
در قوافی گر
باید روشن ام کنیم
من
نادان و ابله و تاریکم
با پتانسیلی بالا
برای سوختن
من
چراغ قابلی هستم
بیا
بیا و آتش بزن مرا
 

گریان نباش
مغروق ات
مرد خیس گریانی است
که نمی خواهد از دریا برگردد

 
اگر ناخدا آمد
بگو آفتاب برای پریهای دریا ضرر دارد
و آب خیلی شور
و لباسسهای کلیشه
و ریش تراش و اطوار
بگو پری نه تنها تنها بود
بلکه تنها از تمام دنیا بیزار
دوست داشت
توی دستهای تو
مرده باشد

 
مردم آدم را نمی فهمند و این اصلن کوچک نیست ابدن بیرون لبخندهای الزامی است. مردم مردم دنیا آدم را نمی فهمند و اگر هم بفهمند باز هم فایده ای ندارد باز هم دنیا خالی است
 
و گفت "رها کنید جهان را و آدم را زنان را و مردم را رها کنید هرچه دنیا دارد را" بعد گفت "از های های گریه بنویسید"

 
و عشق نبود
مایع چسبناک زیبایی شبیه عسل در میانه ی ما
شبیه عشق نبود
عشق قرمز نمی شود
عشق چسبناک نیسست
عشق
مثل بختک نمی ماند روی گردن آدم
و بوی زهم عشق
 تا ابد در دماغ آدم نمی ماند
عاشق بدون شورت
برهنه و گریان
تخمی است
و طرح اندام معشوق
نباس عین فیلم های سکسی باشد
جای کله ی عاشق
جای دیگری است
نباس توی تف
و چسب
مثل سوسک دست و پا بزند عاشق
عاشق
نباس پاپیون نزند
و دستهاش باس
 روی دستهای پروانه بماند
عاشق نباس برود سریع سراغ اصل مطلب
عاشق اصلن نباس
به کون
کار داشته باشد
نه
عاشق نبودیم
این دست من
که تا ابد از مچ
 تر شد
دست عاشق نیست
دست عاشق
توی جیبهاش می ماند
 
مرح 4

کج
زردی تراخم چشم های اسبها ماننده
قناری بیمار
طرح دشت را
آماده کرده است
مات
مثل عکس مردم پاتیل
مثل خاطره ای گم
مثل نازکی های دختر رفته
مثل میدان انقلاب
دردی غریب
در جان بادها
فریاد می زند

 
به سنجابها خیره تر نباش
نگاه می کنی
خیره می شوی
پلک می زنی
و پلک
دلیل نبودن سنجاب است
 
می رود
و مثل نسیم تابستان
 touch می کند تو را
و مثل قلعه های خاکی کنار ساحل
دردی پنهان
تو را
ویران می سازد

 
طلا
آرامش نیست
طلا
تنها
وعده ی آرامش هاست
 اگر
گرد گردن و
 شانه ها ریخته باشد
 
زیباست
مثل اسم ترانه های قدیمی
مثل خواننده های چاق قدیمی
جور لاغری زیباست

 
هندوی بدبوی کون برهنه ی کونی
در باغ کندر
 دنبال  نیلوفر می گردد

" بعد مردن آتش الزامی است
بعد مردن کندر خشک الزامی است
و چوب مناسب زیبا
بعد مردن آرامش الزامی است
کسی بیاید باید
تمام در را ببندد
زنجیر کند
ماچ کند
ایمان دهد
که بیدار نمی شوی دیگر باید"

هندوی بدبوی کون برهنه ی کونی
در باغ کندر
 دنبال  نیلوفر می گردد


 
و جنازه ی سوخته ی من را
عین مارمولکی کباب
از سفینه ای روسی
داغ و چسبناک در آوردند
و دنیا
پر از ردیف مبهوت زنها بود
با عبور باد در سپیدی دامن ها
و هیا هوی طوفان
در سپید تناور و نقره
من را
جنازه را
در میان آه آوردند

زن ها
خیره چشم دوختند
و آه کشیدند
انگار آه
مارمولک سوخته را
سبز خواهد کرد


 

دکتر ها خر اند گاهی خیال می کنند با اضافه کردن دوا ها کسی را که آدم نیست آدم کرد دکترها خر اند معمولن...
 

بیپ بیپ
او حالا
کس اش غمگین است
از سفید خسته شده
و شورت
 تازه می خواهد
 

من
ساحلی بی دندان ام
که صخره ها
موج هایش را
دانه دانه
با انبر کشیده اند
و مردان ماهیگیر
شاه ماه کیری اش را
تور کرده اند
قدم نزدن هایم مانده حالا
در ساحل خودم
زیرآفتاب بی هم هاهی
دریایی از آزرده
که قدر جلبک
بیزار و
دلگیر است
از من تنها
به قدر لیوانی 
آب شور مانده
برای دندان هام

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM